دگر فرياد ها در سينه ي تنگم نمي گنجد
دگر از فرط مي نوشي ميم مستي نمي بخشد
....
من اينك ناله ي ني را خدا خوانم
من آن پيمانه ي مي را خدا خوانم
....
شما اي مولياني كه مي گوييد خدا هست؟!
و براي او صفتهاي توانا هم روا داريد!
بگوييد پس بفهمم
چرا اشك مرا هرگز نمي بيند؟
چرا ناله هاي قلب مرا هرگز نمي شنود؟
"عجب بي پرده امشب من سخن گفتم؟!!!!"
خداوندا ...
اگر در نعشه ي افيون از من مست گناهي سر زد ببخشيدم
ولي نه؟!
چرا من روسيه باشم؟
چرا قلاده ي تهمت مرا در گردن آويزد؟
شب است و ماه ميتابد
ستاره نقره مي باشد
و گنجشك بر لبان هوس انگيز زنبق مي زند بوسه
من اما سرد و خاموشم
خداوندا ...
تو مي گفتي كه نامردان بهشت را نمي بينند
ولي من ديده ام
كه نامردان به از مردان
از خون جوانها، كاخها ساختند
تو ميگفتي اگر اهريمن شهوت
بر انسان حكم فرمايد
من او را مغلوب و با صليب خويش مصلوب خواهم كرد!
ولي من ديده ام
پس...قولت!
اگر مردانگي اين است
به نامردي نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستي به قرآنت بيالايم!
خداوندا ...
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
"غرورت را"
غرورت را براي تکه ناني به زير پاي نامردان بياندازی ...
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را كفر ميگويي
نمي گويي!
خداوندا ...
اگر در روز گرما خيز تابستان تنت را بر سايه ي ديوار بگشايي
لبت را بر كاسه ي مسي قير اندود بگذاري
و قدری ان طرف ترعمارتهای مرمرين بينی
واعصابت برای سکه ای اين سو ان سو در روان باشد
شايد هر رهگذر از درونت با خبر باشد
زمين و آسمان را كفر مي گويي
نمي گويي!
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشيمان می شدی از قصه خلقت،
خداوندا !
اگر در روز خلقت مست نمی کردی،
یکی را همچو من بدبخت؛ یکی را بی دلیل آقا نمی کردی ..! جهانی را اینچنین غوغا نمی کردی ...............
منبع : انجمن هم میهن
شاعر : نمیدونم
دگر از فرط مي نوشي ميم مستي نمي بخشد
....
من اينك ناله ي ني را خدا خوانم
من آن پيمانه ي مي را خدا خوانم
....
شما اي مولياني كه مي گوييد خدا هست؟!
و براي او صفتهاي توانا هم روا داريد!
بگوييد پس بفهمم
چرا اشك مرا هرگز نمي بيند؟
چرا ناله هاي قلب مرا هرگز نمي شنود؟
"عجب بي پرده امشب من سخن گفتم؟!!!!"
خداوندا ...
اگر در نعشه ي افيون از من مست گناهي سر زد ببخشيدم
ولي نه؟!
چرا من روسيه باشم؟
چرا قلاده ي تهمت مرا در گردن آويزد؟
شب است و ماه ميتابد
ستاره نقره مي باشد
و گنجشك بر لبان هوس انگيز زنبق مي زند بوسه
من اما سرد و خاموشم
خداوندا ...
تو مي گفتي كه نامردان بهشت را نمي بينند
ولي من ديده ام
كه نامردان به از مردان
از خون جوانها، كاخها ساختند
تو ميگفتي اگر اهريمن شهوت
بر انسان حكم فرمايد
من او را مغلوب و با صليب خويش مصلوب خواهم كرد!
ولي من ديده ام
پس...قولت!
اگر مردانگي اين است
به نامردي نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستي به قرآنت بيالايم!
خداوندا ...
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
"غرورت را"
غرورت را براي تکه ناني به زير پاي نامردان بياندازی ...
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را كفر ميگويي
نمي گويي!
خداوندا ...
اگر در روز گرما خيز تابستان تنت را بر سايه ي ديوار بگشايي
لبت را بر كاسه ي مسي قير اندود بگذاري
و قدری ان طرف ترعمارتهای مرمرين بينی
واعصابت برای سکه ای اين سو ان سو در روان باشد
شايد هر رهگذر از درونت با خبر باشد
زمين و آسمان را كفر مي گويي
نمي گويي!
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشيمان می شدی از قصه خلقت،
خداوندا !
اگر در روز خلقت مست نمی کردی،
یکی را همچو من بدبخت؛ یکی را بی دلیل آقا نمی کردی ..! جهانی را اینچنین غوغا نمی کردی ...............
منبع : انجمن هم میهن
شاعر : نمیدونم
No comments:
Post a Comment